pvc-asso.ir
فرخنده باد؛ میلاد گل و گیاه
آنقدر از بهار گفته اند و زیبا نوشته اند که تو می مانی پنجره واژگانت را به کدام سو بگشایی. اما انگار بهار به تو جرات می دهد ، درست مثل خود سبزش که هر سال سبز می شود .بهار در تو شکوفه می زند تا باز هم به ستایش سبزینگی بنشینی. می نویسم هر چند الکن، آن هم با صفحه کلید رایانه که اصلا احساس قلم را ندارد ! راستی حس شما چه رنگی است؟
روزهای پسین اسفند، انسان «خسته جان» چشم می دوزد به بی کرانگی مهر پروردگار، تا با میعاد گل و گیاه دوباره زاده از نو شود ، گویی باید رفت به جایی که مردمان نیک سیرتش در این موسم دلداگی، پوستین کهن به در می آورند و جامه ای از نسیم بر تن مي كنند؛ «چه شاه و چه گدا». تولدی در خویشتن. و این «جان تازه» آبی می شود، سبز می شود، بنفش و سرخ و به رنگ تمام گل ها در می آید. رنگ را در طبیعت چون اعداد پایانی نیست. اما اینها همه بهانه ای خواهند بود که روزنه ای به سمت نور بگشاییم. مبادا دست روی دست بگذاریم! باید تیشه برگرفت و روان شد...
در این موسم رنگین که نوروزش می نامند، بازاری از «گل و نسرین» بر پا می شود، بازاری که باید هر دمش را غنیمت دانست و آنقدر بویید که تمام شود؛ ورنه تو می مانی و بهاران عمری که می آیند و آهسته می روند، بی آنکه «ترک بردارد چینی نازک تنهایی». اين ذات بهار است که رعد آسا در آسمان زندگیمان سپری شود. بهار همیشه عاشق را تشنه نگاه می دارد، تشنه ترنمی در «لخت ترين موسم بي چهچه سال». عصر آهن و آدم روزگار عجیبی است. ترانه ای باید سر داد، طرحی نو یا...
هر دیار ایران تابلویی است که در قاب چشمان تو سبز می شود.
اینک اما مژده، مژده!! جوانه ای نرمک نرمک، خواب در چشم تر خاک شکست و نشانی آفتاب داد، به سمت نور شتابان شد با اندک روزگارش. با این همه گویی باز انگار چیزی در چشم های تو جا مانده است؛ مباد که چون گل نرقصی با نسيم در دشت، مباد که مست نگردی از آفتاب، مباد که کامی نگيريم از بهار. خوشا آنان که می خندند به ناز در این بهار؛ به آنان که دل می سپارند به آسمان هم بال پرستوهای شاد؛ آنان که می روند به صحرا و می افشانند دامن از «غبار غم». خوش سرود سهراب سپهری، آن شاعر احساس که «بهتر آن است كه برخيزم/رنگ را بردارم/روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم». نوروز آمد « آمدنش فرخ و فرخنده باد».
روابط عمومی انجمن تولیدکنندگان لوله و اتصالات پی وی سی
نظرات